پایان معلوم است...
papatiبرای باز آفرینی جهان! ...بنای نو در این دنیای فرتوت حشرات بی شمار لازم است! جهانی که ساکنان آن ،سه خویشاوند ازلی اند؛ خدا ،انسان و عشق سلام به وبلاگ ما خوش |
پایان معلوم است... وقتی اولین حرف الفبا سرش کلاه برود
وقتی آخرین حرف ی تنها باشد
دیگر کاش معنا ندارد،
چون از همان آغاز پایان معلوم است. من اکنون احساس می کنم ، بر تل خاکستری از همه آتش ها و امیدها و خواستن هایم ،
تنها مانده ام .
و گرداگرد زمین خلوت را می نگرم.
و اعماق آسمان ساکت را می نگرم.
و خود را می نگرم
و در این نگریستن های همه دردناک و همه تلخ ،
این سوال همواره در پیش نظرم پدیدار است .
و هر لحظه صریح تر و کوبنده تر
که تو این جا چه می کنی ؟
امروز به خودم گفتم :
من احساس می کنم ،
که نشسته ام زمان را می نگرم که می گذرد.
همین و همین .
" دکتر شریعتی"
خدایا نسیم نوازش کجاست ...
کویرم ، سرآغاز بارش کجاست بیا تا به لبخند عادت کنیم ...
به این راز پیوند عادت کنیم بیا ساده مثل چکاوک شویم ...
بیا باز گردیم و کودک شویم زندگی مانند رانندگی در یک دشت زیباست.
سعی کن از لحظاتش بهترین استفاده رو ببری.
چون در انتهای جاده تابلویی با این عبارت نصب شده:
دور زدن ممنوع مـــن برای تنهــــــــــــــــا
نبـودن
آدمهای زیادی دور و برم دارم
آن چیزی که ندارم
کسی برای
" بـا هــــــــــــــــم بـودن " است.. " دلگیـــر " نبــاش! دلـــت کــه " گیـــــر " بــاشـد؛
رهـــا نمـی شــوی.....!
یــادت بــاشد :
"خــداونـــد" ، بنــدگان خـود را؛
بـــا آنچــه بـــدان " دل بستـه " انــد مـــی آزمـــاید ... بهارم دخترم از خواب برخیز شکر خندی بزن و شوری برانگیز
گل اقبال من ای غنچه ی ناز
بهار آمد تو هم با او بیامیز
***
بهارم دخترم آغوش واکن
که از هر گوشه، گل آغوش وا کرد
زمستان ملال انگیز بگذشت
بهاران خنده بر لب آشنا کرد
***
بهارم، دخترم، صحرا هیاهوست
چمن زیر پر و بال پرستوست
کبد آسمان همرنگ دریاست
کبود چشم تو زیبا تر از اوست
***
بهارم، دخترم، نوروز آمد
تبسم بر رخ مردم کند گل
تماشا کن تبسم های او را
تبسم کن که خود را گم کند گل
***
بهارم، دخترم، دست طبیعت
اگر از ابرها گوهر ببارد
و گر از هر گلش جوشد بهاری
بهاری از تو زیبا تر نیارد
***
بهارم، دخترم، چون خنده ی صبح
امیدی می دمد در خنده تو
به چشم خویشتن می بینم از دور
بهار دلکش آینده ی تو ! چگونه ماهی خود را به آب می سپرد !
به دست موج خیالت سپرده ام جان را .
فضای یاد تو، در ذهن من، چو دریائی است؛
بر آن شکفته هزاران هزار نیلوفر .
درین بهشت برین، چون نسیم می گذرم،
چه ارمغان برم آن خنده گل افشان را ؟
آری از پشت کوه آمده ام…
چه می دانستم این ور کوه باید برای ثروت، حرام خورد؟!
برای عشق خیانت کرد
برای خوب دیده شدن دیگری را بد نشان داد
برای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند
وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسم
می گویند: از پشت کوه آمده!
ترجیح می دهم به پشت کوه برگردم و تنها دغدغه ام سالم برگرداندن گوسفندان از دست گرگ ها باشد،
تا اینکه این ورکوه باشم و گرگ! |
|
[ طراح قالب: آوازک | Theme By Avazak.ir | rss ] |