papatiبرای باز آفرینی جهان! ...بنای نو در این دنیای فرتوت حشرات بی شمار لازم است! جهانی که ساکنان آن ،سه خویشاوند ازلی اند؛ خدا ،انسان و عشق سلام به وبلاگ ما خوش |
احساس میکنم دیگر نمی توانم درخود بگنجم ،
درخودبیارامم !
از «بودن خویش » بزرگ تر شده ام
واین جامه بر تن من تنگی میکند .
این کفش تنگ و بی تابی فرار!
عشق آن سفر بزرگ ...!
اوه ، چه می کشم !!
چه خیال انگیز و جانبخش است
«اینجا نبودن » !
آﺩﻡ ﺧﺎﺻﻲ ﻧﻴﺴﺘﻢ
ساده زیست کن...
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﯼ، ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ،
ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯽ، ﺣﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻨﺪ ﮐﻠﻤﻪ،
ﻧﻈﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺳﯽ ﯾﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺍﻓﺘﺎﺩ....
پیشنهاد میکنم حتمن بخونید ضرر نمیکنید خیلی قشنگه ... ادامه متن در ادامه مطلب .... ادامه مطلب ساده بپوش!ساده راه برو.... اما در برخورد با دیگران ساده نباش...! زیرا سادگیت را نشانه میگیرند، برای در هم شکستن غرورت . . .
حسین پناهی حرف های بی مخاطب ، حرف های انسانی است
که در عشق می گدازد ، و باخدا بیعت کرده است ،
و درتوحید حصار گرفته و جان جامه تقوا به تن دارد ،
و به عرفان می بیند ،وبه حکمت می فهمد ،
وبه دعا میخواهد واز عبادت به جوهر ربوبیت می رسد ،
و درعشق می گذارد ، و در امرو نهی و هجرت و جهاد خود ،
انسان و جهان را دگرگونه می سازد ! همیشه میگن سکوت علامت رضاست ، اما من میگم نه !! بعضی وقتها سکوت میکنی چون اینقدر رنجیدی که نمیخوای حرف بزنی ... بعضی وقتهام سکوت میکنی چون واقعا حرف برای گفتن نداری ... گاهی موقهاسکوت یه اعتراضه ، گاهی موقهام انتظاره ... امابیشتر وقتها سکوت واسه اینه که هیچ کلمه ای نمیتونه غمی رو که تو وجودت داری ، توصـــیف کنه ... صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرُست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور در میان مردمی
با این مصیبت ها صبور صحبت از مرگ محبت،
مرگ عشق گفتگو از مرگ ”انسانیت“ است! ما را به این زمین خسته می آوری
رهایمان می کنی تا خود را به گناه بیالاییم
آن گاه می گذاری پشیمانی بکشیم
یک آن لغزش و یک عمر اندوه ....
التماس به خدا جرأت است ...
اگر برآورده شود ، رحمت است ،..
اگر برآورده نشود ، حکمت است ....
التماس به انسان خفت است ....
اگر برآورده شود ، منت است ،...
اگر برآورده نشود ، ذلت است...
تو دیدی من خطا کردم دلم گم شد دعا کردم کمک کن تا نفس مونده به آغوش تو برگردم تو حتی از خودم بهتر غریبی هامو می شناسی نمی خوام چتر دنیا رو که تو بارون احساسی خدایا دوستت دارم واسه هرچی که بخشیدی همیشه این تو هستی که ازم حالم رو پرسیدی بازم چشمامو می بندم که خوبی هاتو بشمارم نمی تونم فقط میگم خدایا دوستت دارم ... احساس میکنم
دیگر نمی توانم در خودم بگنجم ،
در خودم بیارامم !
از "بودن خویش " بزرگ تر شده ام
و این جامه بر تن من تنگی می کند .
این کفش تنگ و بی تابی فرار !
عشق آن سفر بزرگ ...!
اوه ، چه می کشم !!
چه خیال انگیز و جانبخش است
"اینجا نبودن " ! دلم غمگین غمگین است
در این کومه
در این غوغای خاموشی
در این جشن فراموشی
در این دنیای بی مهر و کم آغوشی
دلم ترسیده و تنگ است
دلم ترسیده از آه پر از درد پدرهامان
و از چشم پر از اشک تمام مادر ها
دلم آشوب آشوب است
دلم سرد و تنم بی روح بی روح است
نمی خواهم، نمی خواهم دگر
این زندگانی را و دل را
نگاهم خیره بر بالا
به دنبال نگاهی ساده می گردد
و می بینم، و می بینم هوای گریه دارد آسمان هم پای چشمانم
می روم آرام
گونه ام خیس است
آسمان می بارد امشب بر من و بر گریه هایم سخت…
غریبه بود اشنا شد …
. . حسین پناهی به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر سفر نکنی اگر کتابی نخوانی اگر به اصوات زندگی گوش ندهی اگر از خودت قدردانی نکنی. به آرامی آغاز به مردن میکنی زمانی که خودباوری را در خودت بکشی وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند. به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر برده عادات خود شوی اگر همیشه از یک راه تکراری بروی ..ا گر روزمرّگی را تغییر ندهی اگر رنگهای متفاوت به تن نکنییا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی. تو به آرامی آغاز به مردنمیکنی اگر از شور و حرارت از احساسات سرکش و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند ... و ضربان قلبت را تندتر میکننددوری کنی . . . تو به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی
آن را عوض نکنی اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی اگر ورای رویاها نروی اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگیت ورای مصلحتاندیشی بروی . . . امروز زندگی را آغاز کن!ا مروز مخاطره کن!ا امروز کاری کن! نگذار که به آرامی بمیری! شادی را فراموش نکن...
شعر "پابلو نرودا" ترجمه احمد شاملو |
|
[ طراح قالب: آوازک | Theme By Avazak.ir | rss ] |